امروز تقریباً به همه ی کارام رسیدم و از این بابت خوشحالم. در ضمن دو تا آشپزیِ طلب نکرده هم اومد سراغم. این روزا توی قطار تندروی پیشرفت نشستم و هیچ چیز نمیتونه متوقفم کنه. من دیگه به هیچ وجه نمی ایستم...
آنچه بر من می گذرد
امروز تقریباً به همه ی کارام رسیدم و از این بابت خوشحالم. در ضمن دو تا آشپزیِ طلب نکرده هم اومد سراغم. این روزا توی قطار تندروی پیشرفت نشستم و هیچ چیز نمیتونه متوقفم کنه. من دیگه به هیچ وجه نمی ایستم...
از دیروز که برگشتیم خونه دلتنگِ خیلی چیزا شدم. پنکیک هر روز صبح، نقاشی، نوشتن، تدریس، غذاهای خودم و خیلی چیزای دیگه.
اما خب، من الآن یه سرما خورده ی بی حال هستم که نمیتونم از جام تکون بخورم.🥲
دقیقاً دو هفته از کنکورم میگذره و من همچنان دارم برای خودم مهمونی های کوچیک تک نفره می گیرم.....😁🤦🏻♀
البته قبل از اینکه از درس دور بشم، یه تدریس خصوصی برداشتم که خیلی هم کیف میده. دختره خیلی باهوشه، در لحظه یاد می گیره. قیافش خیلی بامزه و شیرینه. خلاصه درحال حاضر همه چیز بر وفق مراده.....
خیلی حالم خوبه، فقط همین.....
چند وقته که تصمیم دارم بنویسم ولی انگار یه چیزی نمیذاره. حتی دفتر شرح حالم که هر روز چند صفحه توش چرندیات می نوشتم بیشتر از یکماهه که خالی مونده. حالم این روزا خوبه. با ماژیک، پاستل روغنی، پاستل گچی، آبرنگ و راپید نقاشی می کنم و لذت دنیا رو می برم. در کنارش تدریس خصوصی انجام میدم و باز هم لذت می برم. پارسال با همین دخترک دو روز در هفته درس کار می کردم و امسال چون به کنکور نزدیک تر شده، سه روز در هفته تدریس برداشتم که اولش ترسیدم از زیاد بودنش، اما الآن خوشحالم. امروز چندتا نقاشی متفاوت کشیدم، کارهای متفاوت کردم و البته خونه تکونی مفصلی داشتیم برای مهمونی فردا. این روزا دیگه بابت چیزهایی که قبلاً ازشون ناراحت می شدم ناراحت نمیشم، حتی بهشون اهمیت نمیدم و فکر هم نمی کنم. حتی گاهی وقتی یادم میاد که فلان اتفاق افتاده و متوجه میشم که اصلاً این قضیه برام مهم نیست، تعجب می کنم.....
به هرحال، دنیای عجیبیست و من این دنیای عجیب را دوست می دارم.....