جهان من

آنچه بر من می گذرد

شروعِ دوباره

این چند وقت به قدری از قرار گرفتن در زندگی دانشجویی، اون هم خیلی ناگهانی، شوکه بودم که نتونستم اینجا چیزی در موردش بنویسم. کنار اومدن با شرایط جدید طول کشید، امّا بالاخره به نقطه ی ثبات رسید.

تصمیم دارم از این به بعد، دوباره بنویسم. از خودم، احساساتم، افعالم و رشته ی تحصیلی و جریان زندگی.....

درحال حاضر چند دقیقه ای هست که از سلف اومدم و سر کلاس نشستم. هفته ی فوق العاده ای داشتم، خدا در این هفته هم مثل قبل، تمام لحظاتم رو جوری نورانی کرد که به جز معجزه، نمیشه اسمش رو چیز دیگه ای گذاشت.....

+ برام دعا کنید، من هم خدمت حضرت رضا(ع) دعاگوی شما هستم🌱

خانِ هفتصد و یکم

امروز بالاخره برای کارت ملی اقدام کردم. باورم نمیشه که بالاخره تونستم مقاومت در برابر این اقدام مهم رو درون خودم بشکنم! عکس پرسنلی جدید هم گرفتم. امیدوارم تا شب بتونم کارهای ثبت نام دانشگاه رو انجام بدم. احتمالاً فردا هم راهی میشم و به احتمال زیاد از فردا یا پس‌فردا همونجا ماندگار میشم.....

فلسفه

یادمه یکبار وقت آزاد داشتیم و معلم فلسفه از تک تک ما پرسید که میخوایم چه رشته ای قبول بشیم. به من که رسید، خیلی مصمّم گفتم "فلسفه". اونم لبخند زد و تکرار کرد: فلسفه.....

دیروز وقتی نتیجه رو گرفتم بهش پیام دادم و عکس کارنامه ی نهایی رو براش فرستادم. خیلی خوشحال شد و کلی تبریک گفت. گفت:«همونی که آرزوش رو داشتی»

راستش خوشحال شدم که هنوز یادشه.....!

+ بالاخره لو دادم چه رشته ای قبول شدم. حالا کم کم اسم دانشگاه رو هم لو خواهم داد 😁 😁

و در آخر نتایج بالاخره اومد

حدود ساعت ۲ بود که بهم زنگ زد و یهو گفت نتایج انتخاب رشته منتشر شده. منم مثل برق گرفته ها رفتم توی سایت و دیدم بلهههه نتایج اومده! هیچکس خونه نبود که باهاش برم کافینت. با مامان تماس گرفتم، گفت خودش نمیتونه بیاد ولی دایی رو فرستاد دنبالم که منو ببره نتایج رو ببینم. بگذریم که کلی بدبختی کشیدم تا نتیجه رو ببینم، ولی بعد از دیدنش هزار بار خدا رو شکر کردم، از خوشحالی نمی دونستم چکار کنم.....

بالاخره ۷۰۰ خان رستم رو رد کردم و نتیجه ی دلخواهم رو گرفتم. ناراحت بودم که مادر و پدرم باهام نیستن و نمیتونم اونطور که باید خوشحالیم رو ابراز کنم، اما دایی مستقیماً منو برد شرکت و نتیجه رو اول به مادرم و بعد به خاله ها نشون دادم. اونا هم شیرینی طلب کردن که ترجیح میدم خودم ترتیبش رو بدم، هرچی باشه من قبول شدم، نه مادر و پدرم!

امروز کلی تماس و پیام و دیدار و قرار داشتم که همگی با هم قاطی شده بود.

+ خدایا ممنونم ازت، عاشقتم💚

خرید

دیشب برای اولین بار با پول خودم برای خودم طلا خریدم. خیلی حس خوبی بود و هنوزم حس خوبش باقیه.....✨

الآن درحال گوش دادن آهنگ تیتراژ "موقعیت مهدی" هستم؛ خیییییلیییی قشنگهههه!!

معلم قدیمی

از صبح مغازه هستم. دیروز عصر یکی از معلم های سابقم اومد داخل مغازه و اولش منو نشناخت، منم اولش نشناختمش ولی بعدش که همدیگه رو نگاه کردیم، یه شناخت دو طرفه و یه لبخند گشاد روی صورت هر دومون بوجود اومد.....✨

در ضمن، از اون انگشتر سبزه خوشم اومده، شاید از دخترخاله ی عزیز خریدمش. عصر هم قراره با خودم ماکارونی بیارم که با بچه ها بخوریم.😋

کار جدید

امروز اولین روز کاریمه، باز رفتم سراغ کار جدید. اینبار مغازه دار شدم. به دخترخاله ی عزیز گفتم همه چیز رو به طور فشرده برام توضیح بده، اونم قیمت ها رو به سرعت جت برام گفت و من هیچکدوم رو یادم نیست.....🥲😂

حالا قرار شد اگه کسی اومد برای خرید، بهش بگم بیاد مغازه که منم کم کم ازش یاد بگیرم.....

+ خدا رحم کنه

انتظاااااااار

من دیگه از انتظارِ نتایج انتخاب رشته دارم آب میشم، دیگه هیچی ازم نمونده. کاسه ی صبرم تبدیل به دیگ شده خدایا خودت یه کاری بکن.....🥲

+ وی تمامِ عمر در انتظار بوده تا در دانشگاه مورد علاقه اش پذیرفته شود⁦(^^)⁩

کسب و کار من

دیشب کسب و کارم شروع شد. هنوز اول راهَم ولی میخوام این کار رو ادامه بدم، چون بهش علاقه دارم. هرچند ممکنه دیگران فکر کنن نمیشه با این کار پیشرفت کرد، اما می دونم که میشه.....

+ قرار شد با "آ" بشینیم فیلم تماشا کنیم⁦⁩(♡‿♡)⁩

غیر منتظره

دیشب مشغول گشتن توی یه کانال بودم یهو دیدم پیام داده :«دلتنگت هستم»! (چیزی که چند روز بود من می خواستم بهش بگم.....)

و واقعاً برام عجیبه، وقتی با چنین چیزی مواجه میشم در لحظه گریه می کنم و دقیقاً همون لحظه گریه‌م گرفت!

چیز دیگه ای که برام عجیبه اینه که در چنین مواقعی واقعاً نمی دونم چی بگم. یعنی از لحاظ ابراز احساسات واقعاً زیر خط فقر هستم. واقعاً می خواستم یه چیز قشنگ در جوابش بگم ولی نمی دونستم چی بگم و برای همین مجبور شدم توی اینترنت جستجو کنم ببینم در جوابش چی باید بگم!

+ اگه شما بودین چی جواب می دادین؟ و واکنشتون چی بود؟

دو قطب درونی

امروز از نادر ترین روزهای زندگیم بود. هم شاد بودم و خندیدم و کار کردم و کیف و حال کردم، هم افسرده شدم و گریه کردم و سکوت کردم. نکته ی جالبی که هست اینه که الآن دوباره برگشتم به همون حالت شادِ پرانرژیِ صبح.

+ واقعاً چه خبره توی قلب ما؟

در کنار هم

تک تک دوستای نزدیکم دارن ازدواج می کنن، درحالیکه من در حال حاضر اصلاً قصد ازدواج ندارم و حتی نمیخوام بهش فکر کنم. نمی دونم ارتباطم با دوستان متأهلم چجوری میشه و اصلاً ادامه پیدا می کنه یا نه، زیادم مهم نیست. به قول "آ" (آ دوستِ دورانِ مدرسه ام میباشد) امسال هر کی هم که ازدواج کنه، ما کنار هم و با همیم.....

+ این روزا شوق نقاشی توی وجودم ته کشیده، دلیلش رو هنوز نمیدونم اما دلم نمیخواد ادامه پیدا کنه.....

آرزوهایی که محقق شد

هیچوقت یادم نمیره که روز شماری می کردم ۱۷ ساله بشم و الآن نزدیک ۱۹ سالگی‌ام!🙂

هیچوقت یادم نمیره که چقدرررر دلم می خواست موبایل خودمو داشته باشم و الآن حدود ۵ ساله که دارمش، درحالیکه صمیمی ترین دوستام امسال موبایل گرفتن!🥲

هیچوقت یادم نمیره که چقدررررررر آرزوم بود یه اسپیکر اون مدلی داشته باشم و توی فکر خریدنش بودم که یکی برام هدیه آورد و الآن یکساله که دارمش!😍

هیچوقت یادم نمیره که چقدر شب و روز برای کنکور جنگیدم و تلاش کردم به این امید که این روزا رو داشته باشم، و الآن دو ماهه که دارم با این روزا زندگی می کنم!🥲

کاش هیچوقت یادم نره، کاش همیشه یادم بمونه که زندگی روی خوش به من زیاد نشون داده، کاش ببینم.....!

تجربه

این روزا تجربیاتم زیاد شدن، در واقع هرچقدر بیشتر میگذره احساس می کنم زندگی رو بهتر می فهمم. زندگی چیز عجیبیه، ولی خوشبختانه میشه باهاش کنار اومد.....

و باز زندگی

امروز خوندن کتابی که خیلی وقت پیش دوستم داده بود رو بالاخره شروع کردم. درباره ی تله های رفتاری بود. خوشحالم که خوندمش. چیزایی رو خوندم که برام خیلی لازم بود.

و من همچناان منتظر نتیجه‌ی انتخاب‌رشته هستم.....🥲

انتخاب رشته ی عزیز

همچنان منتظر نتیجه ی انتخاب رشته هستم. یه اطمینان قلبی که نمی دونم از کجا اومده بهم میگه همون اولویت اول رو قبولم. امیدوارم که همینطور باشه.....

وقتی نتیجه بیاد میشه برای جشن گرفتن هم تصمیم گیری کرد⁦⁦⁦(✷‿✷)⁩

+ دعا کنید همون که میخوام قبول بشم🥺

می رسم

درسته که هنوز مدرک زبان نگرفتم، هنوز کلاس رانندگی نرفتم، هنوز مدرک خوشنویسی ندارم، هنوز کلاس آشپزی نرفتم، هنوز مدرک عکاسی نگرفتم، هنوز استخدام نشدم، هنوز کلاس نقاشی نرفتم، هنوز دوره ی فیلمسازی رو تا آخر نرفتم، هنوز رژیممو درست نکردم، هنوز ماشین نخریدم و هنوز خیلی کارای دیگه انجام ندادم، اما همینجا به خودم قول میدم که همه‌ی تلاشم رو بکنم تا به تک‌تک اینا برسم و سال بعد، همین موقع همشونو داشته باشم!

پیشرفت

امروز سعی کردم تلاش کنم برای هدفم. درسته که هنوز اولشه ولی پیشرفتم خیلی خوب بوده و از خودم راضیم. حدود ساعت ۱۰ نمی دونم چرا یهو تصمیم گرفتم سروش نصب کنم و بعدش که وارد حساب کاربریم شدم بلافاصله وضعیت گذاشتم. یکی دو دقیقه بعد "ی" به وضعیتم واکنش نشون داد و این حقیقتاً از عجایب خلقته.....

​​​​​​

عادت

این چند روز اخیر دائماً پیتزا پختم. قطعاً هنوزم برام همون همیشگیه، ولی معمولاً آدما وقتی یه چیزی براشون عادی بشه دیگه قدرشو نمی دونن، اصلاً دلم نمیخواد اینجوری بشم. برای همین شاید دیگه درست نکنم تا یه مدت طولانی.....

بی صبرانه منتظر انتخاب رشته هستم و البته امشب مهمون داریم و منتظر اونا هم هستم.😁

غافلگیری

دیشب بعد از اینکه برگشتم خونه، درگیر کارهای خودم شدم و یکدفعه پدرم با یه کیک وارد شد.🎂 حقیقتاً غافلگیر شدم. اصلاً توقعش رو نداشتم که برام کیک بخره.

می دونم خیلی خوشحال بود از رتبه ی من، ولی جداً هیچ توقعی از هیچکدومشون نداشتم که کاری برام انجام بدن.....

خلاصه اینکه غافلگیر کننده بود!

نزدیک به خانِ هفتم

رفتم کارنامه ی نهایی کنکور رو گرفتم و....

وای خدااااااااااااااااااااااااا 😍 😍 😍

کل مسیر داشتم جیغ می‌کشیدم از خوشحالی😂

از رتبه‌م عکس گرفتم و فرستادم برای بابا. اون لحظه که فرستادم احتمالاً درگیر جلسه بود و فقط بازش کرد، ولی بعدش یه صفحه برام سخنان انگیزشی فرستاد.....

اصلاً نمی تونستم باور کنم که اییینقدددررر خوب شدم!!

+ خدایا ممنونم ازت که اینقدر خوبی 💚 🌱

روزهای خوب

دیشب همون چندتا آهنگ غمگینی که داشتم رو هم حذف کردم و در عوض چندتا آهنگ انگیزشی به لیست موسیقیم اضافه کردم.😍

امروز بعد از مدت‌ها صبحانه خوردم.(جل الخالق!)

+ نمی دونم دیگران هم اینطورین یا نه ولی من تا مدت ها بعد از اینکه یه چیز جدید می گیرم حالم خوبه.....

هندسفری

از شوق استفاده از هندسفری جدید دیگه نتونستم بخوابم. هنوز دارم باهاش موسیقی گوش می‌کنم. کاملاً با هندسفری قبلی متفاوته....

+ فردا احتمالاً خیلی مشغول آشپزی بشم😍

خاصِ خاص

امشب با بابا رفتیم و یه هندسفری جدید گرفتم که الآن توی گوشمه. اینقدر سه‌بُعدی پخش می کنه که اولش فکر کردم به موبایلم وصل نیست و موبایلم بدون هندسفری داره صوت پخش میکنه.🤨

میخوام اگه خدا بخواد امشب زودتر بخوابم.....🥱

کار

من همچنان کمی وقت و یک دنیا کار دارم. هر چند این حالت از نظر من، هنوز حالت بدی نیست، چون کارهایی که دارم رو دوست دارم و دلم میخواد انجامشون بدم. 😁

امروز احتمالاً دوباره «ز» رو می بینم.....

چرا تابستون داره تموم میشه؟ چرا؟!🥺

فردای ما

امشب شیرینی درست کردم برای تولد «ز». البته دلم می خواست یه چیز بهتر درست کنم ولی نشد دیگه.😕

لباسی که براش گرفته بودم رو هم کادو پیچ کردم. تنها چیزی که مونده کارت تبریکه که قرار بود امروز بنویسمش ولی هنوز خالیه. همش تقصیر برقه، درست وقتی که می خواستم بنویسمش برق رفت و بعد هم که کلاً یادم رفت. الآن هم خیلی خسته تر از اونی هستم که روش تمرکز کنم. البته از لحاظ روحی پر از انرژی هستم ولی جسمی نه. به هرحال مهم نیست، هنوز فردا رو دارم.....

تولد

تولد «ز» فرداست. بالاخره با مامان رفتیم و براش یه لباس گرفتم. هرچند نمی دونم اندازه‌ش میشه یا نه،ولی امیدوارم که بشه.😁🙈

احتمال میدم که تا فردا از مسافرت برگردن. حتی اگه برنگشته بودن باهاش تماس می گیرم. هرچند من هر بار که میرم مسافرت موبایلم به فنا میره و تماس هام دود میشن، ولی تنها کاری که به ذهنم میاد همینه.....

زبان

طی یک اقدام ناگهانی تصمیم گرفتم زبان انگلیسی، عربی و آلمانی رو به طور جدی کار کنم. همین امشب هم شروع کردم به کار کردن. فقط جای یه نوشیدنی خاص خالی بود. آلمانی رو قبلاً تا نزدیکهای A1 کار کرده بودم ولی بعدش مشغول کنکور شدم و رهاش کردم. عربی و انگلیسی هم که رفیق مدرسه ی من بودن.....😁

انگیزه ای که دارم همراهیم میکنه تا زبان یاد بگیرم.....

+ ایده ای دارین برای یادگیری بهترِ زبان؟؟

روز از نو

امروز تقریباً به همه ی کارام رسیدم و از این بابت خوشحالم. در ضمن دو تا آشپزیِ طلب نکرده هم اومد سراغم. این روزا توی قطار تندروی پیشرفت نشستم و هیچ چیز نمیتونه متوقفم کنه. من دیگه به هیچ وجه نمی ایستم...